آنکه در کارها به خدا توجه دارد. متوجه بحق. مقابل خودبین. خداشناس: مبین در خود که خودبین را نظر نیست خدابین شو که خود دیدن هنر نیست. نظامی. خدابین شو که پیش اهل بینش تنک باشد حجاب آفرینش. نظامی. - امثال: هیچ خودبین خدابین نبود
آنکه در کارها به خدا توجه دارد. متوجه بحق. مقابل خودبین. خداشناس: مبین در خود که خودبین را نظر نیست خدابین شو که خود دیدن هنر نیست. نظامی. خدابین شو که پیش اهل بینش تنک باشد حجاب آفرینش. نظامی. - امثال: هیچ خودبین خدابین نبود
زادن ناقه پیش از وضع. (منتهی الارب). زادن ناقه پیش از مدت وضع (ناظم الاطباء). بچه انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام خلق باشد. (تاج المصادر بیهقی). انداختن شتر حمل خود را در قبل از مدت زاییدن اگرچه تام الخلقه باشد. (از متن اللغه) ، ناتمام و پیش از وقت زاییدن. (از آنندراج). بچه پیش از وقت زاییدن اگرچه تام الخلق باشد. (ازمعجم الوسیط). بچه انداختن زن اعم از آنکه آن بچه تازه شکل گرفته یا هنوز خون باشد، آتش روشن نکردن سنگ آتش زنه. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، نقصان گزاردن نماز. (از ناظم الاطباء) : خدج صلوته خداجاً، ناقص بودن. نقصان داشتن. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، آن نماز که در آن سورۀ الحمد نخوانند. (مهذب الاسماء) : کل صلوه لایقرء فیها بفاتحه الکتاب فهی خداج. (از ناظم الاطباء)
زادن ناقه پیش از وضع. (منتهی الارب). زادن ناقه پیش از مدت وضع (ناظم الاطباء). بچه انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام خلق باشد. (تاج المصادر بیهقی). انداختن شتر حمل خود را در قبل از مدت زاییدن اگرچه تام الخلقه باشد. (از متن اللغه) ، ناتمام و پیش از وقت زاییدن. (از آنندراج). بچه پیش از وقت زاییدن اگرچه تام الخلق باشد. (ازمعجم الوسیط). بچه انداختن زن اعم از آنکه آن بچه تازه شکل گرفته یا هنوز خون باشد، آتش روشن نکردن سنگ آتش زنه. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، نقصان گزاردن نماز. (از ناظم الاطباء) : خدج صلوته خداجاً، ناقص بودن. نقصان داشتن. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، آن نماز که در آن سورۀ الحمد نخوانند. (مهذب الاسماء) : کل صلوه لایقرء فیها بفاتحه الکتاب فهی خداج. (از ناظم الاطباء)
دستاموز. بز و غیر آن که بجائی الفت گرفته باشد. گوسفند و مرغ دست آموز. ج، دواجن. (مهذب الاسماء) : جمل داجن، شتر آبکش. (منتهی الارب). شاه داجن، گوسفند انس گرفته. (منتهی الارب). ج، دواجن، مقیم در جایی. (ناظم الاطباء)
دستاموز. بز و غیر آن که بجائی الفت گرفته باشد. گوسفند و مرغ دست آموز. ج، دَواجِن. (مهذب الاسماء) : جمل داجن، شتر آبکش. (منتهی الارب). شاه داجن، گوسفند انس گرفته. (منتهی الارب). ج، دَواجِن، مقیم در جایی. (ناظم الاطباء)